قافله عشق

این روزها دلم از هر زمان دیگه ای تنگ تره....چه کنم ؟دست خودم نیست ..این روزا همه بی تابندوبی قرار به یاد روزهایی دور اما سخت ودر عین حال پرشور ...

قصد نوشتن نداشتم ولی انگار قلم در اختیارم نبود وخودش برای اعلام عزاداری صفحهءکاغذ رو سیاهپوش میکرد....اگه شما عزیز همراه وقتی ،بی وقتی حالش خوشی پیدا کردین ما رو هم تو لحظه های خوبتون فراموش نکنین...

******************

 

یک خواهر ، یک برادر ....

دو یاور ،دو دلدار ،دو دلداده،دو غمخوار ...

دو عاشق ،دو معشوق ...

این یکی باید بماند ،آن یکی باید برود مگر میشود؟؟؟؟

چگونه؟؟؟

با کدام عقل؟

با کدام صبر؟

مگر دل راضی میشود؟

مگر خواهری که تحمل سه روز جدایی را ندارد میتواند تاب آورد؟

مگر میتواند ازاو چشم بگیرد؟

در غم این جدایی آسمان اشکش را پنهان میکند پس به جای او  زمین خون گریه میکند،

دل سنگ میشکند،بلبلان مات ومبهوت خاموش میشوند،

نخلها چشم میبندند،و دیگر پرنده ای پرواز نمیکند ،

امان از این جدایی،امان،امان ،امان...

چه کند ؟کار عاشق تحمل فراق است....

اما نمی دانم که که بوسه بر حنجر چه کند با دل خواهر؟؟؟

 

نظرات 5 + ارسال نظر
امین یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:13 ق.ظ http://kaftarbaz.blogsky.com

سلام دوست عزیز
از وبلاگت بازدید کرم با حال بود
خوشحال میشم به ماهم سر بزنی
راستی اگه اومدی نظر یادت نره !!!
امین اهواز

نورا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ب.ظ http://nooronline.persianblog.com

***السلام علیک یا اباعبدالله الحسین***

کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقدیرم

********************************
سلام خدمت دوست بزرگوارم، خوبید؟
اجرتون با آقا امام حسین (ع) باشه انشاا...
پیشاپیش فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی رو تسلیت عرض میکنم
دعا بفرمایید
یا حق

عبدالمهدی یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ب.ظ http://www.abdolmahdi.blogfa.com/

آخرین التماس
**********
پیاله آب را برداشت؛
به شمع هایی که از پشت میله ها نورشان را به وسط کوچه رسانده بودند، خیره شد.
باور نداشت، باز اشکهایش از چشم های ورم کرده اش سرازیر شد.
از التماس کردن خسته شده بود.
دکتر، دربان، پرستار و...
به هر کسی که می شناخت، التماس کرده بود.
شعله های زرد می لرزیدند و با گرمایشان بدن سفید شمع را آب می کردند.
پیاله را بالاتر گرفت، مقابل صورتش نه عکس ماه در آن بود و نه عکس ستاره ها،
تنها دو چشم را دید که از گریه کردن خسته شده بودند.
اشک چکید و موج دایره ای در پیاله انداخت.
حرف خودش را شنید: "تو کمکم می کنی؟!
........................................................................................................
با سلام
فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را به شما دوست خوبم تسلیت می گویم.
دوستدار دوستی ات
منتظرم تا...

رضا باقری یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:06 ب.ظ http://www.sayesepid.blogsky.com

سلام رفیق قدیمی
متنت رو خوندم
نفسی برای نقد باقی نیست . که این ماجرا را نقد نباید که همه چیز شهود است و شهود
سپید باشی

زهرا پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ http://iamforu.persianblog.com

با سلام ودرود بر شما دوست عزیز امیدوارم

از ایام تاسوعا وعاشورا بهره ی معنوی برده باشید

تا حالا شده تصور کنید اگر مداد وکاغذتون با هم

قهر کنند چه اتفاقی می افته؟

تازه اگر ببینید که هر کدام از این دو ادعا هم می کنند

که خیلی مهم هستند!!!!!

راستی شما چی فکر می کنید؟

مداد مهم تر است یا کاغذ؟

/من آپ کردم ومنتظر نظر شما دوست عزیزم هستم/موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد