-
آغاز
شنبه 20 مردادماه سال 1386 10:11
هر از گاهی در زندگی احساس میکنیم به آخرین نقطه رسیده ایم ........ اما به ناگاه روزنه ای از نور در تاریکی جاده خود نمایی میکند ...ما را به سوی خود میکشد و برآنمان میدارد که از نو آغاز کنیم. گویی در دل شوری پدید آمده ... پس بسم الله بگو و از نو آغاز کن زندگی را.
-
درد بی عشق زجانم برده طاقت....
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1386 23:28
لحظه های عمر به سرعت سپری میشوند ،لحظه هایی خالی از عشق . باید پذیرفت که آدمی بی عشق گلی بیش نیست ،باید پذیرفت که ثانیه های بی عشق را باید خط بطلان کشید ومعنی زندگی آن دم که عشق نباشد هیچ است و کمتر از آن اما اکنون بدون عشق ، بدون هیچ نورروشن کننده ای زمانه در گذر است ... اکنون بدون عشق ، بوند آتش گرمابخشی هستی به پیش...
-
تنهایی بی قافیه
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 09:17
الا ای اشک یاری کن مرا در درد تنهایی که تنها مانده ام اکنون در این مرداب تنهایی ز دست روزگار دون ملولم در شب هجران چه سان من بگذرانم لحظه های سرد تنهایی غبار غم نشسته بر دل افکار و چرکینم چگونه نک اما ن یا بم ز تیر خشم تنهایی مرا در سر امید وصل و اکنون مانده ام تنها بدون قا فیه هر دم سرایم شعر تنهایی دلا خو کن به...
-
بارون
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 23:18
ببار ای بارون ببار با دلم گریه کن خون ببار.... ببار ای بارون ببار بیاد عاشقای بی مزار ... د ل آدم که میگیره بد جوری هوای بارون به سرش میزنه .... بارون ...بارون...بارون آدم دلش نمی خواد هوا آفتابی باشه ؛می خواد آسمون ابری باشه ،گرفته باشه ،هم ناله باشه با دل تنگش وآخر سر هم بباره ... هی بباره و بباره... اونقدر بباره که...
-
یا رب
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 20:38
دلم مبهوت و حیران است یا رب دلم بی تاب هجران است یا رب نمی داند از خجلت او چه گوید دلم زین غم پریشان است یا رب ز کردار و عمل باشد پشیمان که عمری غرق عصیان است یا رب در دربار تو همیشه باز است ولی از نا امیدانست یا رب نگاه مرحمت سوی وی انداز که از نامه پشیمان است یا رب کمک کن تا نگردد برده ء خصم دلم مبهوت و حیران است یا...
-
قافله عشق
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 08:06
این روزها دلم از هر زمان دیگه ای تنگ تره....چه کنم ؟دست خودم نیست ..این روزا همه بی تابندوبی قرار به یاد روزهایی دور اما سخت ودر عین حال پرشور ... قصد نوشتن نداشتم ولی انگار قلم در اختیارم نبود وخودش برای اعلام عزاداری صفحهءکاغذ رو سیاهپوش میکرد....اگه شما عزیز همراه وقتی ،بی وقتی حالش خوشی پیدا کردین ما رو هم تو لحظه...
-
تبریک
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 08:08
عاشقان عیدتان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد عاشقان عیدتان مبارک باد
-
هوس
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 23:00
هوس است بر دل من نظری کنی تو یک شب دل سنگ نیم مرده برهانی از دل شب دل سنگ نیم مرده ز جفای خود گرفته زجفای خود بسوزد همه شب در آتش تب همه شب در آتش تب به صدای دردناکی ز سوید ا ی دل ریش بزند ناله یا رب اگرش کنی نگاهی وگرش دهی تو کامی ز سر هوای دلبر برسانیش به یک لب
-
غروب تنهایی
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 20:32
در غروب تنهایی ، در هوای شیدایی پاسخی نمی آید زان شه اهورایی ناله بلندم را ، آه دردمندم را نشنود کس و لیکن زنده ام به رویایی با طلوع برخیزم ، تا غروب بستیزم تا مگر رهانندم از خیال سو د ا یی با همین دل تنگم در سکوت آهنگم خوانده ام ترا هر دم منتظر که بخشایی
-
عید
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 17:12
باورم نمیشه ..... بهت زده به آسمون نگاه میکنم ......دیگه وقت جداییه .... چقد زود گذشت ....باورش خیلی سخته....خیلی دوری ازش زجر آوره ... این حال رو هیچ سالی نداشتم ......انگار مرگمه که ازش جا شم.... انگگار آدم رو از یه دژ بیرون بیارن .... رمضان امسال هم گذست و برای من از همیشه دشوار تره ... همه برای اینکه فردا عیده...
-
مرا بخوان
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 22:10
مرا بخوان ،مرا بخوان امید بی شکیب من خبر ز داد می دهد، دل رمیده ام خدا خزان به یاد میدهد . نشسته ام ... شکسته ام .... بهار به باد داده ام ... به دی سلام کرده ام ، ز فرودین بریده ام... تبسم فسرده ام نشان ز سوز می دهد . مرا ببین که مانده ام غریب تر ز هر کسی مرا ببین بگو چرا نمی روم از این سرای بی کسی مرا بگو کجا روم،...
-
مگو
سهشنبه 11 مهرماه سال 1385 23:44
تنهایم.... مگو که مگو.... چکنم اگر تنهاییم را فریاد نزم؟چه کنم اگر از تنهاییم ننالم... نمی دانم چه کنم.... بیخبرم... از "بی خبری" بی خبرم.... مدهوش نیم،بی هوش نیم ، از بی دلی بی خبرم... از بی خبری دلتنگم.... مگو که اشک مریز که نتوانم ... در تنهایی باید گریست .....باید خواست ... اما "طلب "خواسته رویایی است ... دلم...
-
بر سر آنم...
جمعه 7 مهرماه سال 1385 11:46
هنوز در منجلاب تنهایی دست وپا می زنم ... هنوز غرق در ماتمم ...هنوز نفرین روزگار را بر سر خود حس می کنم ... هنوز هنوز دست در دست شیطان این "عدوی بزرگ " دارم... هنوز هم مرا یارای مقابله با عدو نیست... فاصله ام از او هر روز بیشتر میشود ... گر چه از "حبل الورید"نزدیکتر است اما مشکل اینجاست که فاصله قلبم با رگ گردن بسیار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 17:30
سلام بر تنهایی . نمیدانم که می خواند نوشته هایم را ....اما در تنهایی نوشتن علتی نیست مگر تسلای دل غمگین و افسرده... مینویسم بدون هیچ ویرایشی .. مینویسم بدون هیچ تر حمی ... مینویسم بدون هیچ ملاحظه ای ... مینویسم ،عریان عریان،بی هیچ پروایی ، هیچ پروایی ازخود و خدای خود .... تنهایم .... تنهای تنها..... کسی را نمیخواهم در...
-
ماندن ورفتن
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1385 21:59
در جاده پر پیچ وخم زندگی گاهی سر در گمی سبب ماندن ،توقف ،سکوت ونگاهی به پشت سر می شود. می ایستیم ...به راهی که آمده ایم خوب نگاه میکنیم ..میبینیم که خسته ایم ،پس می نشینیم تا اندک زمانی استراحت کنیم . با نگاه به پیش رو طولانی راه باقی مانده بر آنمان میدارد که سریعتر بر خیزیم .... آرزوهایی که که در ذهن داریم سبب آنست...
-
پاسخ
شنبه 20 خردادماه سال 1385 18:56
چه می کنی؟چه می کنی ؟ درین پلید دخمه ها ، سیاهها ،کبود ها ، بخارها ودودها ؟ ببین چه تیشه میزنی به ریشهءجوانیت،به عمر و زندگانیت. به هستیت ،جوانیت. تبه شدی و مردنی ،به گورکن سپردنی ، چه میکنی ؟چه میکنی ؟" چه میکنم ؟بیا ببین که چون یلان تهمتن ، چه سان نبرد مکنم . اجاق این شراره را که سوزد و گدازدم ،چو آتش وجود خود ،...
-
افسوس
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 11:56
سکوت می کنم و منتظر می مانم منتظر می میانم تا شاید صدایی مهربان بر پرده ای گوشم طنین افکند نگاه می کنم تا از دور کسی بیاید ، چشمانم را میبندم و انتظار می کشم ،تا شاید دست نوازشگری را بر سرم احساس کنم . افسوس میخورم بر حال خود ، بر ناشایستی خود ،بر تنهایی خود چون آنگونه که باید نبود ه ام تا دستی را بر سر خود نوازشگر...
-
پاسخ
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 00:00
متن زیر پاسخی است به نوشته ای از شراب شیدایی که امید سعادتش دارم خوب بودن سخت است نه سخت تر از بد بودن،ماندن سخت است است نه سخت تر از رفتن و آنچه سببش است همان تصمیم است و اراده. باز آمدی ، خوش آمدی اما بدانکه سوز است که به صدا جان میبخشد،و صدای بی سوز چون سراب بی اثر است گفتی اینجا هیچ کس به هیچکس نیست ،چشمانت را...
-
عشق
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 23:07
آی مردم! آی آنها که دم از عشق میزنید ،آنها که گمان میبرید عاشقید آنها که می خواهید ا زعشق بدانید ،.... بیایید ، بیایید و بشنوید تا برایتان بگویم... برایتان بگویم از زیباترین ومقدس ترین واژه هستی ، از عشق،که این روز ها هر کسی به خود اجازه می دهد تا از آن سخن در دهد. آی آنها که گمان میکنید عاشقید بیایید خود را بسنجیم و...
-
لبیک
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 06:11
در شب دلتنگی گم گشته ام،در دریای غربت غرق شده ام ،در صحرای تنهایی آواره ام اسیر شده ام،اسیر.. اسیر دلتنگی ،اسیر غربت،اسیر تنهایی ... وتنهایی غریب ترین احساس آدمی در عرصه گیتی آنگاه که در میان آدمیان هم نفسی نمی یابد آنگاه که پژواک کلماتش در پژواک هوا محو می شود آنگاه که جز تاریکی نمی بیند جز سکوت نمیشنود جز رنج احساس...