هر از گاهی در زندگی احساس میکنیم به آخرین نقطه رسیده ایم ........
اما به ناگاه روزنه ای از نور در تاریکی جاده خود نمایی میکند ...ما را به سوی خود میکشد و
برآنمان میدارد که از نو آغاز کنیم.
گویی در دل شوری پدید آمده ...
پس بسم الله بگو و از نو آغاز کن زندگی را.
لحظه های عمر به سرعت سپری میشوند ،لحظه هایی خالی از عشق .
باید پذیرفت که آدمی بی عشق گلی بیش نیست ،باید پذیرفت که ثانیه های بی عشق را باید خط بطلان کشید ومعنی زندگی آن دم که عشق نباشد هیچ است و کمتر از آن
اما اکنون بدون عشق ، بدون هیچ نورروشن کننده ای زمانه در گذر است ...
اکنون بدون عشق ، بوند آتش گرمابخشی هستی به پیش میرود...
اکنون بدون عشق ، سرمای زنده بودن را باید تحمل کرد...
اکنون بدون عشق ، سردی دم و بازدم را باید تاب آورد...
اکنون بدون عشق ،تهی از تمام طراوت ا ولطافتها ، باید می بود ...
باید بود ،زیست،تامل کردوتحمل ، تا شاید چاره ای از میان تاریکیها روزنی را بنمایاند...
الا ای اشک یاری کن مرا در درد تنهایی
که تنها مانده ام اکنون در این مرداب تنهایی
ز دست روزگار دون ملولم در شب هجران
چه سان من بگذرانم لحظه های سرد تنهایی
غبار غم نشسته بر دل افکار و چرکینم
چگونه نک اما ن یا بم ز تیر خشم تنهایی
مرا در سر امید وصل و اکنون مانده ام تنها
بدون قا فیه هر دم سرایم شعر تنهایی
دلا خو کن به تنهایی وپنهان کن غم خود را
چه سود از ناله و افغان به حال درد تنهایی
ببار ای بارون ببار با دلم گریه کن خون ببار....
ببار ای بارون ببار بیاد عاشقای بی مزار ...
د ل آدم که میگیره بد جوری هوای بارون به سرش میزنه ....
بارون ...بارون...بارون
آدم دلش نمی خواد هوا آفتابی باشه ؛می خواد آسمون ابری باشه ،گرفته باشه ،هم ناله باشه با دل تنگش وآخر سر هم بباره ...
هی بباره و بباره... اونقدر بباره که زمین دیده نشه
اما نمیشه ...حیف که فقط هوس و رویای دل..
نمیدونم شاید دل من زیادی نازک شده ...شاید هم دنیا از اولش همی جوری بوده من خواستم قبول کنم ...شاید ..
اما خدا چقدر مهربونه که همونجوری که برای آسمون اشک درست کرد آدما رو هم بی نصیب نذاشت
می دونی قدیمیا عادت داشتن می گفتن مرد باش ... مرد که گریه نمی کنه ...اما کاش راستش
رو میگفتن :میگفتن که مرد گریه می کنه اما هر شب تو خلوتش جایی که خودش هست و خدای خودش.
کاش بارون بباره ...همین امشب ....نه!!همین الان ...کاش
دلم مبهوت و حیران است یا رب
دلم بی تاب هجران است یا رب
نمی داند از خجلت او چه گوید
دلم زین غم پریشان است یا رب
ز کردار و عمل باشد پشیمان
که عمری غرق عصیان است یا رب
در دربار تو همیشه باز است
ولی از نا امیدانست یا رب
نگاه مرحمت سوی وی انداز
که از نامه پشیمان است یا رب
کمک کن تا نگردد برده ء خصم
دلم مبهوت و حیران است یا رب
این روزها دلم از هر زمان دیگه ای تنگ تره....چه کنم ؟دست خودم نیست ..این روزا همه بی تابندوبی قرار به یاد روزهایی دور اما سخت ودر عین حال پرشور ...
قصد نوشتن نداشتم ولی انگار قلم در اختیارم نبود وخودش برای اعلام عزاداری صفحهءکاغذ رو سیاهپوش میکرد....اگه شما عزیز همراه وقتی ،بی وقتی حالش خوشی پیدا کردین ما رو هم تو لحظه های خوبتون فراموش نکنین...
******************
یک خواهر ، یک برادر ....
دو یاور ،دو دلدار ،دو دلداده،دو غمخوار ...
دو عاشق ،دو معشوق ...
این یکی باید بماند ،آن یکی باید برود مگر میشود؟؟؟؟
چگونه؟؟؟
با کدام عقل؟
با کدام صبر؟
مگر دل راضی میشود؟
مگر خواهری که تحمل سه روز جدایی را ندارد میتواند تاب آورد؟
مگر میتواند ازاو چشم بگیرد؟
در غم این جدایی آسمان اشکش را پنهان میکند پس به جای او زمین خون گریه میکند،
دل سنگ میشکند،بلبلان مات ومبهوت خاموش میشوند،
نخلها چشم میبندند،و دیگر پرنده ای پرواز نمیکند ،
امان از این جدایی،امان،امان ،امان...
چه کند ؟کار عاشق تحمل فراق است....
اما نمی دانم که که بوسه بر حنجر چه کند با دل خواهر؟؟؟
عاشقان عیدتان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
هوس است بر دل من نظری کنی تو یک شب
دل سنگ نیم مرده برهانی از دل شب
دل سنگ نیم مرده ز جفای خود گرفته
زجفای خود بسوزد همه شب در آتش تب
همه شب در آتش تب به صدای دردناکی
ز سوید ا ی دل ریش بزند ناله یا رب
اگرش کنی نگاهی وگرش دهی تو کامی
ز سر هوای دلبر برسانیش به یک لب
در غروب تنهایی ، در هوای شیدایی
پاسخی نمی آید زان شه اهورایی
ناله بلندم را ، آه دردمندم را
نشنود کس و لیکن زنده ام به رویایی
با طلوع برخیزم ، تا غروب بستیزم
تا مگر رهانندم از خیال سو د ا یی
با همین دل تنگم در سکوت آهنگم
خوانده ام ترا هر دم منتظر که بخشایی
باورم نمیشه .....
بهت زده به آسمون نگاه میکنم ......دیگه وقت جداییه ....
چقد زود گذشت ....باورش خیلی سخته....خیلی دوری ازش زجر آوره ...
این حال رو هیچ سالی نداشتم ......انگار مرگمه که ازش جا شم....
انگگار آدم رو از یه دژ بیرون بیارن ....
رمضان امسال هم گذست و برای من از همیشه دشوار تره ...
همه برای اینکه فردا عیده خوشحالند...اما من ماتم گرفته دلم....دست خودم هم نیست.....
"من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود"
اما انگار که چاره ای نیست باید تحمل کرد ....تحمل کرد و دعا که به رمضان دیگه برسم..
باید به همه تبریک بگم......
دوستان عیدتون مبارک