متن زیر پاسخی است به نوشته ای از شراب شیدایی که امید سعادتش دارم
خوب بودن سخت است نه سخت تر از بد بودن،ماندن سخت است است نه سخت تر از رفتن و
آنچه سببش است همان تصمیم است و اراده.
باز آمدی ، خوش آمدی اما بدانکه سوز است که به صدا جان میبخشد،و صدای بی سوز چون
سراب بی اثر است
گفتی اینجا هیچ کس به هیچکس نیست ،چشمانت را بستی و این را گفتی ...
چرا فکر کردی نیست کسی که بشنود ؟؟؟مطمئنی که به دنبال شنونده، گردیده ای .. آنگاه گفته
ای که نیافته ای؟؟؟!!!!
و اگر یقین داری که نیست ،دیگر چه لزومی به گفتن ،پس خود نیز نمی دانی که کسی هست یا نه!!!
درنیافتم که چگونه می خواهی تن را و یا روح را به اشتراک بگذاری که بدنبال چاره ای باشم که رهنمودت گردد.
و که دیده که نجوا را در کوی وبرزن فریاد زنند ؟؟!!
و من تنهاییم آنگاه است که از او اندکی فاصله میگیرم و تو آن را چه میدانی ...من همیشه سعی
دارم از آن بگریزم وبدان افتخار میکنم وهلاک می شوم اگر روزی بدانم که تنهایم.
بنظر میرسد که ناله ات بس دلخراش است و رویاهایت بی پایان و گلایه هایت دردمندانه...
و البته بودن من نیز از آن روی افتخار است که زمانی به فریاد :"الست بربکم" پاسخ "بلی " را داده
ام ،گر چه اکنون از آنچه هستم سرافکنده ام.
ومولایم سرور ساجدین فرمود:"خدایا میترسم از آنکه چیزی که بدان یقین دارم و بر آن اساس عمل
میکنم نا صواب باشد"
ودر میان کلمات پروردگارم به این جمله علاقه ای بس عجیب دارم که فرمود "کَتَبَ عَلَی نَفسِهِ الرَحمََة"
و" سکوت سرشار از نا گفته هاست" و پرسشها تعیین کننده سوی زندگی وتمام حالتها قابلیت
این را ندارند که به واژگان تبدیل شوند پس سعی بیهوده مینماید...
و دوست دارم اشک بریزم،ناله کنم، مویه کنان و موی کنان از او بخواهم که "موقن" ام گرداند .
و دوست داشتن را از او آموخته ام ومنتهای خوبی آرامش وزیبایی نزد خود اوست.
دست میگشایم به سوی کسی که دستم را بگیرد اما نه برای اینکه یک جا بمانم ،نه،برای اینکه
کمک کند تا حرکت کنم و هر لحظه شروعی دوباره را آغاز نمایم.
یا حق.
آی مردم!
آی آنها که دم از عشق میزنید ،آنها که گمان میبرید عاشقید آنها که می خواهید
ازعشق بدانید ،....
بیایید ،
بیایید و بشنوید تا برایتان بگویم...
برایتان بگویم از زیباترین ومقدس ترین واژه هستی ، از عشق،که این روز ها هر کسی به خود
اجازه می دهد تا از آن سخن در دهد.
آی آنها که گمان میکنید عاشقید بیایید خود را بسنجیم و بر میزان عشق عرضه کنیم تا دریابیم
که چقدر پندارمان درست بوده ...
بیایید با هم زیباترین جلوه ء عشق را از ازل تا ابد مرور کنیم .
بیایید چشم بگشاییم ،دیدگانمان را از خواب بشوییم ،"جور دیگر ببینیم " تا شاید بفهمیم که
عشق چیست ؟؟؟
بیایید در کنار هم پرده ای از تبلور عشق کل هستی را بخوانیم و برگی از خاطرات پر رنگ عالم را
در نظر آوریم و نغمه های خوش آهنگ عاشقی را بشنویم ..تا شاید وفقط شاید بتوانیم قطره ای
از دریا را بچشیم ....نه..نه..نه! غلط گفتم چشیدن یک قطره هم کار ما نیست ...
بهتر است بگویم ببینیم.
ببینیم و آنگاه در مورد خود قضاوت کنیم....
و حسین عین است،عین عشق ،عین عقل ...
کلمه ء عشق با او معنا می یابد، با او آغاز می شود و به او ختم .
و او عشق را به نمایش می گذارد ،در سراسر زندگی ، در تمام ابعاد ش ،در لحظه لحظه عمرش
و با ذره ذره ء وجودش...
حسین(ع ) سرمشق است وباید جامعه را مشق عشق بیاموزد تا ابد الدهر .
بیاموزد که زندگی به تمامی شور است وعشق است وهیجان ...
باید بیاموزد که در مقابل دوست ،"من " معنی ندارد ، که هر چه هست اوست .
آری حسین(ع ) برای او جشن بر پا می کند ، جشن خون ...خونها را بطرف آسمان می پاشد ...
تا از یار بطلبد که هدیه اش رابپذیرد و قربانیش مقبول افتد...
تا با رسا ترین فریاد، فریاد عمل ، بانگ بر آورد عاشق شوید ، عاشق شوید تا آنچه را که نادیدنیست ببینید ، تا همه و همه را زیبایی وفقط زیبایی ببینید .
تا ثابت کند زیباترین رنگ برای تعریف عشق رنگ سرخ است .
تا بدانیم که عشق و عقل بر هم منطبقند و نه تنها تقابل که تفارق هم ندارند .
آری او از هر چه داشت دل برید هرآنچه از جان عزیز تر بود تقدیم یار کرد و
"پسندید آنچه را جانان پسندید"
وحال از خود می پرسم که من چقدر عاشقم وپاسخ می گیرم که هیچ وکمتر از آن .